ساعت یک و نیم شبه. پریروز شد یک ماه که دیگه نیستی. حس میکنم دیگه قرار نیست توی زندگیم خوشحال باشم یا بخندم. چون تویی که باهاش بیشتر از همه خندیدم، رفتی. جای خالیت نه پر میشه نه راستش دلم میخواد که پر شه. نمیدونم چرا به جای اینکه توی دفترم به نوشتن این حرفام ادامه بدم، اومدم و دارم توی وبلاگی که سالهاست توش چیزی ننوشتم، مینویسم. هیچ چیزی دیگه مثل قبل نیست. تقریباً دو روزه که دارم بیان و اینوریدرم رو میگردم. ۹۰ درصد وبلاگایی که میخوندم، یا دیگه چیزی نمینویسن یا یه کانال تلگرام دارن که اونجا مینویسن. یه سری از حرفا مال وبلاگن. مال یه صفحه گمنام توی اینترنت به این بزرگی، که قالبشو وقتی نوجوون بودی ادیت کردی. فکر کنم اینجا هنوز میتونم ناراحت باشم و تقریباً کسی نفهمه. هنوز نمیخوام باهات خداحافظی کنم.
- يكشنبه ۱۴ بهمن ۰۳